داستان مصور کودکان - ابرهه و اصحاب فیل
اما شیطان کم کم آن ها را فریب داد و عده ای بت هایی که با دست خودشان ساخته بودند را در اطراف کعبه گذاشتند و آن ها را پرستش می کردند .
در آن زمان ابرهه پادشاه یمن بود . یکی از افراد مکه در کلیسای یمن کار بدی انجام داده بود . ابرهه تصمیم گرفته بود که این کار او را تلافی کند و خانه کعبه را ویران کند . ابرهه سپاه بزرگی از سربازان و فیل های بزرگ جمع آوری کرد و به سمت مکه برای نابودی کعبه به راه افتاد .
عبدالمطلب پدربرزگ پیامبر بزرگ ما حضرت محمد (ص) بزرگ مکه بود . ایشان در کنار کعبه مشغول عبادت خدای بزرگ بودند که فردی از اعراب به سمت او آمد .
مرد عرب گفت : ای سید و آقای من ، ابرهه پادشاه یمن با سپاه بزرگی به سمت مکه می آید و می خواهد خانه کعبه را ویران کند . او خواسته که با بزرگ اعراب صحت کند . همچنین شترهای شما را که در کوه مشغول چرا بوده اند غارت کرده است . عبدالمطلب تا این را شنید گفت : الان به سمت ابرهه می روم .
ابرهه در چادر نشسته بود و منتظر سید قریش عبدالمطلب بود . وقتی عبدالمطلب وارد شد ابرهه گفت : من به مکه آمده ام تا خانه کعبه را ویران کنم و سپس با لشکرم به یمن برگردم .
اما عبدالمطلب بدون توجه به حرف های او گفت : لطفا شترهای من را که سربازان شما در کوههای اطراف مکه غارت کرده اند به من پس بدهید .
ابرهه از این حرف عبدالمطلب تعجب کرد و گفت : من آمده ام محل عبادت شما را ویران کنم ، آن وقت تو به فکر شترهایت هستی ؟ عبدالمطلب گفت : من صاحب شترهایم هستم و خانه کعبه هم صاحب توانایی دارد که از آن محافظت می کند . ابرهه دستور داد تا شترهای عبدالمطلب را به او پس دهند .
عبدالمطلب نزد خانه کعبه آمد و برای نابودی دشمنان و حفظ خانه کعبه دعا کرد .
سپس ایشان از مردم خواستند که به کوههای اطراف مکه پناه ببرند تا از حمله ابرهه و سپاهش در امان باشند . اما خودش در کنار کعبه ماند و به عبادت مشغول شد .
لشکر ابرهه هر لحظه به خانه کعبه نزدیک تر می شد .
یکی از سربازان نزد ابرهه آمد و گفت : سرورم ، از دور در آسمان ابر سیاهی پیداست . شاید خطری ما را تهدید می کند . فیل ها هم آرام و قرار ندارند .
ابرهه دستور داد تا فیل ها را با وسایل جنگی که با خود آورده بودند آرام کنند .
اما کار سربازان در آرام کردن فیل های بزرگ نتیجه ای نداشت .
طولی نکشید که ابر سیاه نزدیکتر شد و سربازان متوجه شدند که لشکری از پرنده به سمت آن ها می آید .
به خواست خداوند بزرگ پرندگان ابابیل وقتی به بالای لشکر رسیدند سنگ های آتشینی که در منقار خود داشتند را روی سپاه ابرهه رها کردند .
ابرهه و سپاهیانش با این سنگ ها از بین رفتند و خانه کعبه از حمله ی آن ها در امان ماند .
مردم مکه بسیار شادمان بودند و از آن روز عبدالمطلب را بخاطر شجاعتش بیشتر از قبل دوست داشتند . مردم همان سال را عام الفیل نامیدند و در همان سال پس از این ماجرا پیامبر بزرگ ما حضرت محمد (ص) در مکه به دنیا آمد .