دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

وبلاگ پسرم قبل از پا گذاشتن به دنیای من

داستان کودکان - داستان چهار دوست

1391/4/19 18:30
نویسنده : بابا دانیال
423 بازدید
اشتراک گذاری
bandarstudents.blogfa.com

چهار دوست

********

bandarstudents.blogfa.com

 

روزی طاووسی دانه ای را پیدا کرد و آن را در زمین کاشت .

 

 

bandarstudents.blogfa.com

خرگوشی از راه رسید و به او گفت :

" می توانم به شما کمک کنم ؟"

طاووس گفت :

" البته ، خوشحال می شوم . شما به دانه آب بدهید ."

خرگوش به دانه آب داد و گیاه سبز شد .

 

 

bandarstudents.blogfa.com

میمونی  جلو آمد و گفت :

" ممکن است به شما کمکی بکنم ؟ "

خرگوش گفت :

" البته ، تو می توانی برای گیاه مقداری کود تهیه کنی "

میمون برای گیاه کود ریخت .

 

 

baandarstudents.blogfa.com

فیلی از راه رسید و گفت :

" من می توانم به شما چه کمکی بکنم ؟ "

میمون گفت :

" تو هم می توانی از گیاه مراقبت کنی تا بزرگ شود ."

 

 

bandarstudents.blogfa.com

ابتدا دانه به گیاه کوچکی تبدیل شد .

سپس گیاه کوچک ، تبدیل به درخت سیب بزرگی با سیب های بزرگ و قرمز شد .

 

 

bandarstudents.blogfa.com

فیل گفت :

" من نمی توانم به سیب ها برسم و آن ها را بچینم ."

میمون گفت :

" من به کمک تو می توانم این کار را بکنم ."

میمون روی پشت فیل پرید ولی دستش به سیب ها نرسید .

خرگوش گفت :

" من به کمک میمون و فیل می توانم سیب ها را بچینم ."

خرگوش هم روی پشت میمون ایستاد ولی باز دستشان به سیب نرسید .

 

 

bandarstudents.blogfa.com

طاووس هم به کمک آن ها آمد .

طاووس گفت :

" حالا ما به کمک هم می توانیم سیب ها را بچینیم ."

 

 

bandarstudents.blogfa.com

چهار دوست به کمک هم سیب ها را چیدند و از خوردن سیب های خوشمزه لذت بردند .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)