دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

وبلاگ پسرم قبل از پا گذاشتن به دنیای من

بگو و بخند

مجموعه:  سرگرمي کودکان       زنگ مشتری: آ قای تعمیرکار! چرا دیروز نیامدید زنگ در خانه ی ما را درست کنید؟ تعمیرکار: من آمدم، ولی هر چه زنگ زدم کسی در را باز نکرد.   اسم اولی: اسم بچه تان را چی گذاشتید؟ دومی: رستم، ولی پشیمان شدیم. اولی: چرا؟ دومی: آخه می ترسیم صدایش کنیم.   جواب                            معلم: خیلی مانده تا جواب مساله را پیدا کنی؟ دانش آموز: بله آقا. معلم: چه قدر؟ دانش آموز: آن قدر که بروم خانه و جواب را از پدرم بپرسم و بیایم. ...
5 مهر 1391

لطیفه های خوشمزه (کودکانه)

  اوّلی: ببخشید ساعت چند است؟ دوّمی: ساعتم خوابیده است! اوّلی: پس بیدارش نکن؛ از یک نفر دیگر می پرسم!   معلّم: کدام حیوان است که به انسان علاقه ی زیادی دارد؟ دانش آموز: اجازه آقا؟ گرگ گرسنه!     اولی : چرا لک لک هنگام خواب یک پایش را بالا می گیرد؟ دومی : چون اگر هر دو پایش را بالا بگیرد ،می افتد. درس علوم معلم در کلاس علوم از دانش آموزی پرسید: با دیدن عکس پای این حیوان، نام حیوان را بگو. دانش آموز هر چه به عکس نگاه کرد، نتوانست پاسخ بدهد. معلّم گفت: بگو اسمت چیه تا برایت یک صفر بگذارم. دانش آموز پایش را از...
27 مرداد 1391

بدون عنوان

لطیفه‌های نمکی مجموعه:  سرگرمي کودکان     لطیفه‌های نمکی قصه تکراری روزی روباهی می رود پیش کلاغی و می گوید: به به. عجب دمی، عجب پایی!! کلاغ با خونسردی می گوید: کجای کاری بابا! من خودم دوم راهنمایی ام.   بچه همسایه از یک نفر می پرسند: «چند تا بچه داری؟ چهار تا از انگشتانش را نشان می دهد می گوید: «سه تا» همه تعجب می کنند و می گویند: «اینها که چهار تاست» او انگشت کوچکش را نشان می دهد و می گوید: «این بچه همسایه مان است،ولی همیشه خانه ماست» جنگل پسری که تا به حال جنگل ندیده بود، با د...
27 مرداد 1391

بخون و بخند

  امرار معاش و نویسندگی   سعید به دوستش محسن: برادرت که به خارج رفته ، از چه راهی امرار معاش می کند؟محسن : از راه نویسندگی.   سعید : چه می نویسد؟   محسن : هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.   جمله سازی   معلم : امیر جان ، با حمید یک جمله بساز.   امیر : شما چقدر شبیه همید!     جمله رمزی حسن پس از شرکت در امتحانات پایان سال ، به همکلاسی اش گفت : ما می خواهیم به مسافرت برویم. لطفا نمره های مرا بپرس و اگر تجدید شده بودم ، به صورت رمزی به من خبر بده. اگر از یک درس تجدید شده بودم ، بگو : سلیم به تو ...
27 مرداد 1391

خنده‌های قشنگ (لطیفه های کودکانه)

    غذای مقوی بیماری پیش دکتر می رود و می گوید: باید کله پاچه و مغز و جگر بخوری. بیمار می گوید: آقای دکتر این ها را قبل از غذا بخورم یا بعد از غذا؟     سواد   مردی یک ساعت مچی می خرد. روز بعد پیش فروشنده می رود و می گوید: پشت این ساعت نوشته ضد آب ولی داخلش آب رفته است.   فروشنده می گوید: چه عرض کنم؟آب که سواد ندارد.   ساندویچ مردی به ساندویچی رفت و گفت: لطفاً دو تا ساندویچ بدهید. ساندویچی پرسید: می خوری یا می بری؟ مرد گفت: یه می‌خوری، یه ‌می‌بری.   استراحت اولی: از بس استراحت...
27 مرداد 1391

فقط بخندید ! (لطیفه های کودکانه)

      یه روز دو تا تنبل میرن بانک میزنن، اولی میگه بیا پولا رو بشمریم. دومی میگه: ولش كن فردا رادیو میگه!   =======================   آقای فراموشکار میره دكترمیگه آقای دكترمن فراموشی گرفته ام. دكتر میگه: چندوقته این بیماری رو دارین؟ آقای فراموشکار  میگه: كدوم بیماری؟     ======================== پسر مهربان داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میكرده، بهش میگن چرا گریه میكنی؟ میگه: دلم واسه خواننده‌اش میسوزه، طفلكی لال بوده!   =========================   یه پسره به دوستش میگه: بیا بریم دریا. دوستش میگه: ن...
27 مرداد 1391