داستان مصور کودکانه - دم حیوانات
پویا پسر با ادب و باهوشی است .
او به کتاب خواندن خیلی علاقه دارد .
مادرش زن بسیار مهربانی است .
یک روز که پویا روی تاب نشسته بود و کتابش را ورق می زد از مادرش پرسید :
" مادر چرا بعضی از حیوانات دم دارند ولی ما انسان ها دم نداریم ؟ "
مادر گفت :
" چون آن ها به دم احتیاج دارند و ما انسان ها به آن احتیاجی نداریم "
مادر کتابی را از قفسه درآورد و به پویا داد .
پویا کتابش را ورق زد .
چشمش به یک شیردریایی افتاد .
ار مادرش پرسید "
" شیر دریایی و ماهی ها از دم چه استفاده ای می کنند ؟ "
مادر گفت :
" شیر دریایی و ماهی ها از دم برای حرکت کردن در آب استفاده می کنند ولی ما آدم ها از پا "
چشم پویا در کتاب به گورخر خورد .
از مادرش پرسید :
" مادر ، فایده دم برای گورخر چیست ؟ "
مادر گفت :
" بعضی از حیوانات مثل گورخر ، گاو و اسب از دمشان
برای پراندن مگس و زنبورها استفاده می کنند
که برای ما انسان ها دستمان این کار را انجام می دهد . "
پویا در صفحه دیگر کتاب یک کانگرو دید و فورا به مادرش گفت :
" کانگرو از دمش برای نشستن استفاده می کند . "
مادر لبخندی زد و گفت :
" آفرین پسرم ! درست است . "
در صفحه بعدی کتاب تصویر یک تمساح بود .
پویا با دقت به دم تمساح نگاه کرد و گفت :
" اوه ! چه دم بزرگی ! "
" دم تمساح به او کمک می کند تا از خود محافظت کند "
مادر هم گفت :
" همچنین به او کمک می کند تا طعمه خود را بکشد و بخورد ."
صفحه بعدی کتاب تصویر یک سمندر سبز رنگ را نشان می داد .
پویا با خوشحالی گفت :
" مادر جان ! یک سمندر ! "
" او می تواند رنگ خودش را عوض کند و خودش را همرنگ جایی کند که هست . "
" اما سمندر از دمش چه استفاده می کند ؟ "
مادر با مهربانی گفت :
" سمندر از دمش برای حفظ تعادلش روی شاخه های درخت
و برای اینکه از بالا به پایین نیفتد استفاده می کند . "
پویا تصویر یک طاووس را در کتاب دید .
به مادرش گفت :
" بعضی از جانوران از دمشان برای نمایش دادن استفاده می کنند و زیبا هستند . "
مادر پرسید :
" مثلا چه جانورانی ؟ "
پویا گفت :
" مثلا طاووس ، خروس ، طوطی "
وقتی پویا تصویر خوک را در کتابش دید به مادرش گفت :
" مادر من فکر می کنم بعضی از جانوران مثل خوک از دمشان زیاد استفاده ای نمی کنند . "
مادر گفت :
" درست است ، دم برای بعضی از جانوران زیاد مهم نیست . "
پویا گفت :
" راستی مادر اگر گفتی هاپو از دمش چه استفاده می کند ؟ "
مادر گفت :
" هاپو دمش را تکان می دهد و به ما سلام می کند . "
پویا خوشحال بود که جواب سوالش را پیدا کرده بود .